۱۰ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

درجستجوی معنی

به نتیجه جالبی رسیدم...

اینکه معنی زندگی..ینی داشتن چرایی برای انجام هرکار و هرفعالیتی ودرکل داشتن چرایی برای زندگی کردن...

چرایی براساس ارزش ها و باورها واعتقادات تعریف میشه

وانسانی که در راستای چرایی ای ک برای خودش تعریف کرده زندگی میکنه اززندگیش راضیه و احساس خوشبختی میکنه...

خیلی کشف خوبی بود برام خلاصه...

انگیزه پیدا کردم برم کتابامو بخونم و زودتر تموم کنم چرا؟

چون که میخوام درنهایتِ تموم کردنِ کتابای نصفه نیمه...به خودم کتابِ "انسان درجستجوی معنا" از فرانکل رو هدیه بدم...:)

شکرت خداجونم ...همه ی این یافته ها و نتیجه ها کمک توئه...ممنونم ازت♡

شب بخیر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

بیدارشدنت بهر چه بود؟!

مهم تر ازاینکه چه ساعتی از خواب بیدار بشی...

اینه که واسه چه هدفی میخوای بیدار بشی...

هدف باشه...ساعت خودش درست میشه!

 

+ابتدای صبح و انتهای شب آرامش خویش را ازکجا وام گرفته اند که این چنین روح و تن را می نوازند؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

خلقِ زندگی

ومن به خلق عشق فکرمیکنم...به خلق لبخند...به خلق زندگی...

یه حسی گف چرا همش به بدی ها فکر میکنی؟

به این فکر کن که مثلا جون یک پدر رو نجات بدی و اون به خانواده ش برگرده ...

یک مادر زنده بمونه و فرزندی بی مادر نشه...

یک بچه به دنیا بیاد...یکی که خدا خلقش کرده ...

+دلم آرومه...آروم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

علاقه ها

بدجوری رو مخمه..

این روان پزشکی..

علاقه م به روانشناسی ..ب موضوعاتش...

اینکه دوس دارم کتاباشو بخونم...

اینکه حاضرم بخاطر یادگرفتن مطالبش برم اونور و بیام و سرآمد باشم و خدمت کنم ...

دوس دارم کارل یونگ دوم باشم...دوس دارم کتابی ازم باشه بعداز مرگم مص ابراهیم هادی ک زندگی ادم رو بهتر کنه ....دوس دارم بعد مرگم هم موثر یاشم...

باید بیشتر درموردش تحقیق کنم..

فعلا میدونم ک کلی ایده و فکر اومد ب ذهنم..

کارکردن توی کلینیک ها ...دعوت کردن یکی ب زندگی بهتر...توسعه فردی...نویسنده بودن...پژوهش کردن در زمینه روانشناسی...وقت برای مطالعه ...زندگی کردن خودت ...وقت داشتن برای خودت ....

دکتر طب اسلامی...

پژوهش در زمینه ی روانشناسی...

زدن کلینیک بزرگ با چن تا روانشناس و ...

کمک ب دخترها ... کارکردن توی جاهایی ک دخترای بی سرپرست میرن...شناسایی این ادما و ساختن زندگی بهتربراشون...

یا خدای من

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

چشمهای خسته

چشمام رو که میبندم تنها یه چیزی میاد تو ذهنم... درد کهنه یه دل عاشق رو فقط فقط معشوقش میتونه درمان کنه. معشوقه ای که خیلی راحت گذاشت و رفت. خیلی راحت تمسخرم کرد... خیلی راحت عشق منو نادیده گرفت.

من هیچ وقت زیر قولم نزدم، تا آخرش موندم، تا پای مرگ و رفتن آبرو باهات موندم. فقط ازت خواستم که بمونی. فقط خواستم که هر از گاهی معمولی با هم صحبت کنیم.

دلم تنگه خیلی بی قرارم... آخرش که چی؟ این زندگی به کجا میخواد منو ببره؟ زنده بودن لیاقت میخواد که من ندارم‌. الان با یه مرده متحرک چه فرقی دارم؟؟ خیلی افسرده شدم پرستو...

چشمام خیلی خستس خیلی بی خوابم... شبا دیر خوابم میبره و هر صبح به سختی ساعت ۵:۴۵ بیدار میشم...

 مواظب خودت باش پرستوی دل سنگ من

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

دلتنگی.‌‌..

دیشب همش به تو فکر میکردم... قبل خواب داشتم به این آهنگ حمید عسکری گوش میکردم:

تو فرق میکردی واسه من با همه...

واسه اینه که میمردم واسه تو..‌.

توی نگاهت یه حس غریبی میگفت که دارم میشم عاشق تو...

به صورت ویدئو کلیپ بود گذاشتمش تو اینستا... کی میدونه موقع گوش کردن به این آهنگ به کی فکر میکنم و چه حالی میشم؟!

راستی... یه مدته یه اکانتی منو فالو کرده... مربوط به یه دختریه که شکست عشقی خورده... عکس یعضی از پستهاش از عکس نوشته هایی هست که من بهت فرستادم... نکنه خودت باشی پرستو؟؟؟ فقط ۶ روزه از اولین پستش تو اینستا میگذره... کاش واقعا تو باشی...

 

خیلی سعی کردم بهت تو اسکایپ پیام ندم... راستش دیدم هم بلاک کردی هم عکس پروفایلت رو پاک کردی... گمون میکنم پاک کردی اسکایپت رو... یه سطر پیام دادم ولی واسه اینکه بهت قول دادم پیام ندم سریع پاکش کردم.

 

من با این همه دلتنگی و داغی که رو دلم گذاشتی چیکار کنم؟؟؟ دلم میخواست پیشم باشی و دوباره به چشمات خیره بشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

درد بی درمان

دیروز جمعه بود و روز تعطیل من... دیروز تو خونه بازم سر تو دعوا شد. تا یه دعوای کوچیکی بینمون اتفاق میفته سریع به سمت تو بسط میده! راستی اون عکس دو نفری آخری که فرستاده بودی رو چند روز پیش به آرزو نشون دادم. صرفا واسه اینکه فکر نکنن زشتی. انگار نظرش عوض شد!

الان که بهت پیام میدم تو سرویس شرکت نشستم ولی از موقعی که از خونه در اومدم معده ام درد میکنه. سوار که شدم بدترم شد. نمیدونم دیشب تو خواب چی دیدم ولی فکر کنم تو هم تو خوابم بودی. اینجوری که میشم دو تا قرص تو کیفم هست که سریع ازشون استفاده میکنم. خیلی درد بدیه نداشتن کیسه صفرا... چیزی که به خاطر روزه گرفتن و رسیدن به عشقم از دستش دادم...

دیروز آخرین پیامت رو تو اسکایپ خوندم. پنجشنبه شب نوشته بودی. پیام داده بودی که نمیخواد بعد یک سالم بهت پیام بدم و نتیجه کنکورت رو ازت بپرسم. حتی ازم خواستی هیچ وقت آدرس وبلاگم رو بهت ندم...

نوشته بودی خوشحالی که دیگه مزاحمت نمیشم و بهت پیام نمیدم... سومین جمله این بود... پرستو مرد...

چه جسمی چه روحی حالم خیلی بده.‌. دارم درد میکشم

الان که درد معدم کمتر شد خواب دیشبم خیلی خوب یادم اومد‌. تو هم تو خوابم بودی... خواب خیلی قشنگی بود... مگه اینکه هر شب تو رو تو خواب ببینم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

آخرین پیامی که دادم...

امشب همون شبیه که آخرین پیامتو خوندم و از من ابراز تنفر کردی...
امشب از اون شباست که باید خون گریه کنم ولی چون پیشم کسی هست مجبورم هر طور که شده تو خودم بریزم...
امشب دردآورترین شب زندگیمه... امشب به خودم قول دادم دیگه مزاحم عشقم نشم...
امشب با خودم عهد بستم حضورم زندگی عشقم رو تهدید نکنه...

امشب همون شبه که پرستو برای هزارمین بار خردم کرد و بهم گفت عشقت دروغه عشق نیست...
دلم براش تنگ میشه... هر چند الان هم تقریبا یکی دو ماهی هست که دیگه امیدم باری رسیدن بهش کم سو شده...

الان فقط براش آرزوی سلامتی و خوشبختی و موفقیت میکنم... آرزو میکنم از هدفی که داره براش تلاش میکنه سربلند و پیروز در بیاد و به اون چیزی که میخواد برسه...

امشب دلم میخواست بمیرم و از این درد بی درمون خلاص بشم... فکرشم نمیکردم اینجوری بعد اون همه عشق و علاقه یک باره بهم بگه ازت متنفرم و به خاطر حرفش هم قسم بخوره... اواسط مرداد روز تولدمه... دلم میخواد همون روز آخرین تولد زندگیم باشه...

ولی من بهش قول دادم... قول دادم که به جای این افکار منفی آدم موفقی باشم... از اول سال هم بهش تا یه حدی ثابت کردم که میتونم آدم موفقی باشم... الانم با یه شرکت خوب دارم کار میکنم...

از اول سال 98 بهت قول دادم که امسال شروع موفقیت های زندگیم باشه... بهت قول دادم عشقم رو اینطوری ثابت کنم نه با خودکشی... بهت قول دادم عشقت رو تو دلم نگه دارم علیرغم این همه بدی که نسبت به من داشتی تا تنفرت رو نشون بدی...

من عاشقانه با تمام وجود دوستت دارم به خاطر تو تا پای مرگ رفتم... کاش هیچ وقت از زیر عمل در نمیومدم تا این درد روحی رو تحمل نکنم... پرستوی من بخدا قسم همش به تو فکر میکنم. نمیدونی چقدر زندگی بدون حضور تو حتی حضور مجازیت سخت شده...

دلم برای چشمات تنگ شده... چشمایی که تصویرش هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشه...

خیلی حالم بده دارم داغون میشم... روز به روز لاغرتر میشم... حتی بعد عمل به رژیم غذاییم اهمیتی نمیدادم تا بلکه جونم در بیاد... ولی انگار مجبورم این درد رو تحمل کنم...

دلم برای همیشه برات تنگ میشه... دیگه نمیتونم عاشق بشم دیگه نمیتونم حتی یه زندگی شاد داشته باشم... فقط سعی میکنم چه تو زندگی شخصیم و چه تو محیط کاریم برای بقیه مفید باشم...

سال بعد همین موقع آدرس وبلاگ رو بهت میفرستم تا بدونی چیا بهم گذشت... البته اگر عمری باقی بمونه...

دلم برای همه چیز تنگ میشه... تو تلخ ترین و عذاب آورترین تجریه شکست عشقی من بودی... فقط گذشت زمان نشون میده که چقدر عاشقت بودم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

ای گنج نوشدارو!

چیزی که در مورد کلمه ((دکتر)) به صورت ایده آل در ذهن دارم، آدمی هست که با روپوش سفید در مطب نشسته و وقتی روی صندلی، در مقابلش مینشینی، ازت میپرسه: ((خب عزیز من! بگو چه داروهایی دوست داری برات بنویسم؟!))... اما شوربختانه همیشه بسیاری از چیزها با ایده آل های ما فاصله دارند و اتفاقا دکترها هم جزئی از همون بسیاری از چیزها هستند!... اغلب اونها از اینکه خودت بهشون بگی چه داروهایی رو برای من بنویس ناراحت شده و قاعدتا علاقه ای به پیروی از دستورات تو ندارند... این در حالیه که به خصوص در رابطه با دردهای کهنه، هیچکس مثل خود آدم از اثرات داروهای امتحان پس داده با خبر نیست... حقیقتا خیلی وقتها، زمانی که اونها از انجام این کار سرباز می زنند، دوست دارم که بهشون بگم: (( تو پول ویزیتت رو گرفتی؛ حالا داروهایی که بهت میگم رو بنویس، مهر مزخرفت رو روی نسخه بکوب و اجازه بده مریض بعدی وارد بشه مردک!))... اما خب!... ادب چی میشه؟؟!

***

صبح پنجشنبه در حالی که از یکی از خیابان های نزدیک منزل مشغول عبور بودم، چشمم به تابلوی مطبی افتاد که پیش از اینها چندباری اون رو دیده بودم اما نمیدونم به چه دلیل، هرگز بخت خودم رو در رابطه با این پزشک نیازموده بودم!... شهرت این پزشک در این محله بیشتر به دلیل یک رسوایی جنسی هست که چند سال پیش به همراه منشی سابق خودش رقم زد! و از عواقب این رسوایی جنسی، تعطیلی چند ماهه مطب بود... با خودم فکر کردم حالا که‌ دوباره آغاز به کار کرده، شاید به یکبار امتحان کردنش بی ارزه... مطب خلوت بود و به محض گرفتن نوبت، منشی از من خواست که وارد اتاق دکتر بشم... پیش از وارد شدن به داخل اتاق، صدای موسیقی از پشت درب به گوش می رسید اما زمانی که دستگیره رو چرخوندم، صدا قطع شد... منظره منحصر به فردی در مقابل چشمم بود. علاوه بر یک صندلی که به طور معمول در کنار میز هر پزشکی، جهت نشستن بیمار وجود داره، دو تخت (به شکل قهوه خانه های سنتی، همراه با بالش و پشتی!!) در دو طرف اتاق وجود  داشت! که جهت دکوراسیون اتاق یک پزشک کمی نامانوس به نظر می رسید... زمانی که به دکتر نگاه کردم، دیدم که در حال کنار گذاشتن سه تار خودش هست و بنابر این متوجه شدم، صدای موسیقی که پیش از ورود به اتاق، به گوشم خورده بود، مربوط به هنر نوازندگی خود دکتر بوده... بر لبه یکی از تختها نشستم و با لحنی شوخ طبعانه گفتم که ایکاش به نواختن ادامه می دادید... با خوشرویی استقبال کرد و دوباره سه تار رو در دست گرفت... صحنه جالب، منحصر به فرد و در عین حال مضحکی بود. پزشکی با حدود پنجاه و اندی سال سن، بسیار خوش برخورد و خنده رو، با روپوش سفید در داخل مطب خودش در حال نواختن سه تار، اون هم در شرایطی که مریض بر تختی به سبک تختهای قهوه خانه ای! تکیه زده!... بیشتر به سکانسی از یک طنز تلویزیونی ۹۰ قسمتی شباهت داشت!... ابتدا شروع به نواختن آهنگ گل پامچال (آهنگی که به هیچ عنوان مورد علاقه من نیست) کرد و قاعدتا مجبور به تحمل شدم، اما بعد از دو سه دقیقه آهنگ دیگری رو نواخت که به نظرم بسیار زیبا و دلنشین بود و از شنیدنش لذت بردم... سپس برای او کف زم و به او گفتم که اگر بخوام صادقانه حرف بزنم باید بگم من به اینجا نیومدم تا معاینه ام کنید. فقط اومدم تا در صورت امکان یکسری از داروهایی که لازم دارم رو برام بنویسید... دو سه سوال مختصر پرسید و بعد شروع به نوشتن نسخه کرد... زمانی که نسخه رو به دستم داد احساس کردم او همان تحصیلکرده اوباش! و اهل دلی هست که به دنبالش بودم. یک پزشک بسیار خوش اخلاق و خوش برخورد که در صورت استقبال بیمارش برای او ساز میزنه و دست آخر هر دارویی رو که او تقاضا میکنه براش مینویسه!... 

ضمن تشکر به بیرون از اتاق اومدم و نگاهی به منشی انداختم. خواستم ببینم منشی جدید او، قابلیت این رو داره که باعث بشه مجددا مطب برای مدتی تعطیل بشه یا خیر!... دوست داشتم برگردم، درب اتاق دکتر رو باز کنم و بگم: ((دکترجان! لطفا و لطفا با اون نفس اماره لعنتی خودت مبارزه کن!... من تازه پیدات کردم!))... اما خب... با خودم گفتم: ادب چی میشه؟!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

ممنوع...

اینجاست که از شخصی که تابلو را آنجا گذاشته است تشکر می کنی و اصلا به این موضوع فکر نمی کنی که آزادی ات را سلب کرده است بلکه آن را تضمین کننده سلامتی خود قلمداد می نمایی...
در مورد حدود و محرمات خداوند نیز چنین است و آزادی ات را سلب نمی کند بلکه ضامن سلامتی توست.

ومَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ
و هرکس از قوانین و مقررات الهی پا فراتر نهد و تجاوز کند، به خویشتن ستم می کند...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم