۴۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

بخند...

دارم بهش عادت میکنم... نمیشه بگی خیلی مهربونه ولی خیلی حامی خوبی هست. اینه که نمی تونم زیادی ابراز بی حوصلگی کنم جلوش وگرنه اونم به جای اینکه نازمو بخره مشغول کارای خودش میشه منو میذاره به حال خودم. واقعا هیشکی مادر پدر نمیشه، بی حوصلگی که میکردم دلم میخواست تنها باشم الان توقع دارم نامزدم منو از بی حوصلگی دربیاره... ولی کلا از ته قلبم راضیم ...

مامان نگرانم شده بود که چرا دست از علایقم کشیدم می‌گفت اگه میدونی نمیتونی با این قضیه کنار بیای بدون جنگ اول بهتر از صلح آخره، تمومش کن... خیلی به نظرم کوبنده بود یه جوری سعی کردم که جدی به این قضیه ی دور شدن از علایقم فکر کنم احساس کردم همینطور هم از خودم دور شدم دارم سعی می کنم آدم دیگه ای باشم... فقط این وسط ارتباط گرفتن نامزد و خونواده ش داشت منو بیشتر اذیت میکرد که دیگه یه بار جونم بالا اومد بهش پای تلفن گفتم حالم خوب نیست ولی همینکه گفتم یهو بغضم ترکید مثل بچه ها زدم زیر گریه.. اونم که اصلا طبق معمول احتیاجی نبود قربون صدقه بره نامرد صداش خودش خیلی روم تاثیر میذاره میخواستم اصلا هیچی نگه فقط درکم کنه و زنگ نزنه که چیزی که شوکه م کرد گریه م وایستاد این بود که برای اولین بار صدام زد عزیزم! و منم برای اولین بار حس این فیلما رو درک کردم که فورا میگن من عزیزت نیستم!

ولی...همون موقع بود که فهمیدم من دارم با خودم مقاومت میکنم برای همین نمیتونم با دیگران هم کنار بیام، اون لحظه باز انگار زمان وایستاده بود، اونم هیچی نمیگفت .. با خودم گفتم چقدر مقاومت، یکم کنار بیا ، یکم بذار پیش بره... چرا نه ؟ تو همین حال بودم که خندید به شوخی گفت فکر نمیکردم  اینجوری گریه ت وایسته. خب منم دیگه خجالت کشیدم ولی دیدم بازم داره میشه همون مقاومت،،، اینه که منم خندیدم، یه خنده ی لوووس ولی احساس کردم چقدر همه چیز عوض شد. چقدر خوبه که با هم خندیدیم... دیگه حس بد نداشتم، دلم میخواست باهاش حرف بزنم، احساس کردم باهاش راحت شدم ،دوست شدم.. حالا دلم میخواد بهم زنگ بزنه، یا اگه مشغول کاره من بهش مسیج بدم دلگرمش کنم... دیگه به فکر هدیه خریدن براش هستم.. دیگه حتی دلمم براش تنگ میشه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

حالم خوبه، باور کن :)

دارم کم کم یه کارایی میکنم برای خونه م ، امروز خوش بو کننده کمد گرفتم بعدش یادم افتاد شاید نامزد جان دوست نداشته باشه لباساش این بو رو بگیره، اینه که یه عطر دیگه هم خریدم، بعد گفتم شاید کلا نخواد بو بگیره! ولی دیگه نمیشد کاریش بکنم فقط با این فکر که کمدامونو جدا میکنیم ، خیال خودمو راحت کردم... یه عطرشم میذارم تو کمد همین اتاقم!

امشب با بارون کوچیکی که زد منو یاد دورانی انداخت که هرشب نیمه شب مینشستم و میگفتم چرا باید اینجوری میشد... بعد یکممم که گریه میکردم گلوم آزاد میشد یه نفس میکشیدم ...که بیشتر با آه بود...

خدا واقعا جواب اشکامو داد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

کار و بار و یار

دیگه قراره دلم برای اتاقم تنگ بشه...ست روتختیمو عوض کردم که تا وقتی میرم کمتر خاطره داشته باشم ازش.. یه روتختی حوله ای هم گرفتم که اگه تو سرما هم مهمون مامان بابا شدم جای گرم و نرم بخوابم ! کاش دو نفره شم بود ولی از اونجا که هیچوقت دو نفر درکنار هم یک حس دقیقا مشابه رو ندارن برای تخت دو نفره هم ملافه حوله ای نمیزنن..! ولی خیلی دلم میخواست تختمون دو تا دشک یک نفره داشت.. اینجوری مزاحم خواب همدیگه هم نمیشدیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

همه رنننگ

دیروز اومد خونه مون، برام هدیه خریده بود ولی تو خلوت بهم داد، منم خوشحال... بازش کردم عطر بود، خیلی بوشو دوست داشتم میخواستم نزنم ولی گفتم شاید زشت بشه، زدم. احساس کردم خیلی خوشش اومده یه آرامش خاصی داشت و لبخند ، همینجووری سکوت بود که دیدم باز یه هدیه دیگه هم از جیبش در آورد گفت اینم تقدیم به شما خانم گل، یه بسته کوچیک بود حدسم درست بود وقتی بازش کردم دیدم رژه ، اینو واقعا دستم نرفت بزنم ازش تشکر کردم ولی گفت امتحانش نمیکنی؟ نگاش که کردم یه مهربونی خووبی تو چشماش بود واقعا ندیده بودم یا شاید زیاد نگاهش نکرده بودم ولی تو دلم گفتم طفلک چقدر قیافه ساده منو دیده آرزو به دلشه رژ خوشرنگ بزنم. از طرفیم خجالت میکشیدم ولی دلم نیومد نگاهشو ناراحت کنم، رفتم جلو آینه م یکم از رژ زدم ولی اصلا اصلا اصلا روم نمیشد بهش نگاه کنم نمیدونم چرا اینقدر رودروایسی دارم وقتی زدم با خنده گفت خب دیگه خوش به حال من منم که فقط سرخ و سفید میشدم خبرم ،، بهم نگاه میکرد دستمو گرفته بود تو دستش، گفت شرط داشتن تو، جلب کردن نظرته اونم یواش یواش ، درست به آرومی  آرامشی که بهم میدی. اما نمیدونست اینجوری نزدیک شدنش بیشتر داشت قلبمو از دهنم در می‌آورد یه جور عجیبی دلم میخواست زودتر بغلم کنه دیگه آخرش اینکه غش میکردم از این بهتر بود که این حس عجیب توصیف نشدنی مزخرفو که وقتی باهاشم میاد سراغم همش تجربه کنم . و آخرش منو کشید تو بغلش خیلی حس خاصی بود اولین بار از بعداز نامزدیمون بغلم کرد خیلی طولانی خیلی منم که یکم حالم جا اومد دستم ‌و انداختم دورش باز محکمتر منو بغلش گرفت یه لحظه واقعا احساس کردم دارم له میشم ولی هیچی نمیگفتم دلم میخواست حالش خوب باشه . دیگه یادم نمیاد چی گفتیم چون هنوز از بعد از خداحافظی حالم تو همون لحظه گیره فقط دو ساعت خوابیدم از دیشب تاحالا...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

از سری افسردگی های مضمن

قدر سلامتیو الان میفهمم،، خیلی حال بدی داشتم امروز، نمیدونم چرا اینقدر تحمل می کنم دردامو... وقتیم حرف دکتر میشه روحیه مو میبازم ولی وقتیم میرم دیگه ترجیح میدم باهاشون همراهی کنم تا زودتر حالم خوب بشه... فقط خدا کنه دیگه اینجوری نشم. طفلک علی وقتی زنگ زد فهمید حالم بده اومد پیشم تا وقتیکه خیالش ازم راحت شد. بااینحال دلش میخواست امشب پیشم باشه ولی فهمید تنهایی راحتترم فقط پیشونیمو بوسید رفت گفت از حالت بی خبرم نذار. جلو خانواده ! ولی خوشحالم که آدم احساساتی نیست، وقتی اومد پیشم خیلی منطقی شده بودم بابت حالم، قبلش مامان رو واقعا ترسونده بودم با حالم ،خجالت کشیدم از خودم مثل بچه لوسا میگفتم بهم حق بدین آخه چه حقی وقتی اینقدر میگفت بریم دکتر قبول نمیکردم...

خدا کنه زودتر خوب بشم این دلدرد لعنتی بره فعلا که به ضرب سرم قند و نمکی و سرم رینگر و آرام بخش و یه عالمه قرص که یکی یه دونه ازشون بعد اون یذره شام خوردم زنده هستم. مامان همیشه مهربون کنار سرم گاتا گذاشته نصف شب گشنه م شد بخورم، می‌خوام دیگه نگرانش نکنم... خدایا معده منم همکاری کنه دیگه بعدا تو حاملگیم می‌خوام چکار کنم دیگه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

خواب و آب و دنیا !

اینکه من تا سرمو میذارم رو بالش خواب میرم نعمته.

ولی اینکه سنگین باشه واقعا معضله ! اینقدر که فرداش حتی یادم نمیاد آلارمم زده و من قطعش کردم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

ظاهراً دو نفره ...

زندگی دو نفره همیشه هم دو نفره نیست، اینجور که فکر کنیم فقط ما دوتاییم که زندگیمونو با علاقه خالص نسبت بهم میچرخونیم، درواقع خانواده و فامیل (اونم فامیلای تاثیر گذار) خیلی میتونن روی روابط موثر باشن...چیزی که در دوران نامزدی و بعدش حتی،رابطه رو ممکنه حساس یا خدشه دار بکنه همین روابط خونواده ها با هم یا فامیل همدیگه هست... این چندروز یه کنتاکت پیش اومد بیشتر سوتفاهم بوده ولی چه حس بدی رو تجربه کردم ..... خدا رو شکر خدا رو شکر وقتی به گوش علی رسید عکس العمل بد نداشت بهم گفت من فامیلمو میشناسم میفهمم حق با شماست . خوشبختانه طرف هم زنگ زد و رفع شبهه شد ولی خیلی تاثیر روانی این قضیه بد بود دعا کردم هیچوقت رابطه من با علی به خاطر مسایل دیگه خدشه دار نشه خیلی عصبی میشم ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

تو میخوای چیو بندازی دور؟

ارتفاعش زیاد ازش نمیترسم الان میخوام فقط فریاد بزنم اما نمیتونم سعی میکنم اما نمیشه پایینو نگاه میکنم یه سنگ از زیر پام خالی میشه لیز میخورم اما بازم صدام بلند نمیشه میخوام هرچی دارمو و ندارمو بندازم دور از همین ارتفاع بندازمش پایین...وقت بیخودی داره هدر میره من وایسادم روبه روت دارم بهت نگاه میکنم میدونم الان تمام نگاهت به من نمیخوای ازم بپرسی چیو نمیخوام!؟ اره درست حدس زدی از اولشم همه چیزو میدونستی اما تو چی چرا بهم نمیگی که باهام موافقی و هردوتامون میخوایم یه چیزو بندازیم دور دِ آخه چرا نمیگی؟!

 

+شما چی میخواین چیو بندازین دور؟(کامنتا برای این پست تایید نمیشه)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

غرغریجات

فکر میکردم که امسال حساسیت خاصی ندارم نسبت به اینکه بقیه بپرسند کنکور چطور بود یا اینکه دخالت کنند تو زندگیم !

در واقع زندگی کنکوری من :))

تا اینکه امروز چشم عسلی میگفت فلانی میگفت کنکور رو چطور داده فاطمه؟(نامبرده حداقل خودش و مامانش و مادربزرگ و باباش از مامانم پرسیدند ممکنه حتی از بابام هم پرسیده باشند و همچنین از دوست مامانم مجدد :// )

بعد بهش گفته شنیدم اگه امسال هم قبول نشه میمونه پشت کنکور باز 

چشم عسلی هم بهش گفته ایشالا که قبول میشه ولی آره اینطور گفته 

بعد طرف گفته نمونه باز  و عمرش هدر میشه و بره دانشگاه و ...

اولا که من چه بمونم چه نمونم به کسی واقعا مربوط نمیشه 

دوما من برای دانشگاه رفتنش،کنکور دادنش،ازدواج کردنش دخالت کردم که حق دخالت میده الان به خودش؟ ://

بعد هم دانشگاه ریدن؟(دگ اعصاب ندارم :| )

مثلا دانشگاه قراره چه اتفاق خاصی بیفته که اصرار داره من برم ؟

حاجی والا من نیاز ندارم برم دانشگاه برا ازدواج -_-

یعنی تعجب میکنم از بعضی ها 

سن و سالشون مثل منه ولی فکرای قدیمی و مسخره دارند 

اصلا کی گفته باید همه ازدواج کنند ؟!

باید همه سبک زندگی شما را پیش بگیرند ؟!

حالا من خوبه بهش بگم تو خودت هم نمیخواستی ازدواج کنی خانوادت بهت میگفتند خواهرت داره بزرگ میشه بعدا تو میمونی -_-

نمیدونم مردم کی میخواند سرشون رو فقط تو زندگی خودشون کنند 

و نتیجه میگیریم که بستگی به آدمش داره که بپرسه :| 

ولی اگه ملت کار به من نداشتند خوب میشد به خدا :/

من حتی یه ماهه خونه هم نیستم حاجی 

منو رها کنید تو رو سر جدتون T_T

و در پایان سخنی از فروغ فرخزاد جان جانان 

《من دلم می‌خواهد این لفظ (باید) از زندگی دور شود باید این کار را بکنی، باید این‌طور لباس بپوشی، باید این‌طور راه رفت، باید این‌طور حرف زد، باید این‌طور خندید، اه همه ش سلب آزادی و محدودیت چرا باید، می‌دانم که به من جواب خواهند داد، زیرا قوانین اجتماع اجازه نمی‌دهد طور دیگری رفتار کنی، اگر بخواهی برخلاف دیگران رفتار کنی دیوانه و احیاناً جلف و سبکسر خطاب خواهی شد. من نمی‌فهمم این قوانین را چه کسی وضع کرده کدام دیوانه‌ای بشر را به این زندگی تلخ و پر از رنج محکوم کرده‌است.》

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم

خوابم میاد :/

الان باید آماده میبودم میرفتم باشگاه 

پام درد میکنه حالت تهوع هم دارم 

پس نمیرم :/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مریم آرزوهای مریم