خیلی وقته که تایپ نکردم.بشدت سرعتم اومده پایین.خیلی چیزا احتمالا یادم رفته باشه.دارم سعی میکنم همه چیو برگردونم عقب.حال غریبی دارم.خیلی چیزا داره برام تکرار میشه.خدا دست به تحولات عجیبی زده.انگار همه چی فرپو ریخته و دوباره داره ساخته میشه.نمیدونم چرا همش فک میکنم دوباره بهم میرسیم و ایندفه یه جور دیگه باهم شروع میکنیم.خودم میدونستم خیلی بهت وابسته شدم.ولی مجبور شدم که .........

دلم میخواد دوباره برات پرحرفی کنم.ولی وقتی یادم میفته شکلات تلخ چقد .....پشیمون میشم و دوباره سکوت میکنم...دلم میخواد دوباره مهمونم باشی...نمیتونم تنهایی برم جایی...

تمام احساساتم خشک شدن و هیچی آرومم نمیکنه جز صدای تو.امشب دوباره بعد از یک سال و خرده ای نشستم تنهایی یه فیلم دیدم و یه دل سیر گریه کردم

نمیدونستم آدما اینقد بی ارزشند....

میشینم منتظر اینجا تا تو برگردی دوباره....

مینویسم دوباره برای تو.مینویسم از تو برای تو...مینویسم برای کسی که مخاطبم بوده و هست...

خیلیا اومدن.خیلیا رفتن.خیلیا خواستن بمونن ولی نشد.نتونستن....دوباره مینویسم برای تو و بهت میگم حالم چجوریه....

 

کاش دنیا یه جور دیگه بود.کاش کاینات دست به دست هم میدادن و خیلی چیزارو برمیگردوند به عقب.......

خدایا!چرا دنیات این رنگیه؟؟؟؟؟!!!!!